تحقیق امام موسى بن جعفر 29 ص

دسته بندي : دانش آموزی و دانشجویی » دانلود تحقیق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 30 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

2
‏بسم الله الرحمن الرحيم
‏پيشواى هفتم حضرت امام موسى بن جعفر(ع)
‏آن هنگام در غروبگهان كه سر شاخه‏هاى سرفراز نخل به نوازش نسيم،سر بن گوش يكديگر مى‏نهند،نشيد حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏كنند...و پيام بيدادها كه بر تو رفته است، با نسيم پيام آور،مى‏گزارند‏...
‏آن هنگام در بهاران كه بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان،مى‏تركد و رگبار سرشك ابر،سرازير مى‏شود،اين اشك اندوه پيروان ستم كشيده‏ى توست كه به پهناى گونه‏ى تاريخ بر تو گريسته‏اند...آه اى امام راستين و بزرگ!
‏پرده‏هاى ستبر سرشك،ما را از ديدن حماسه‏ى مقاومت و پايدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرييم،ايستاده مى‏گرييم تا ايستادگى تو را سپاس گفته و هم تاريخ و هستى،پيش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشيم.
‏پاكترين درود،از زيباترين و شجاعترين جايگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء‏ (1) ‏، آنروز صبح‏ (2) ‏گويى ديگر گونه مى‏نمود،پرتو آفتاب نخل‏هاى سر بلند را تا كمر طلايى كرده و سايه‏هاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...
‏صداى شتران و صداى گوسفندانى كه پيشاپيش چوپانان،آماده‏ى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مى‏كاشت و گوش را از آواى زندگى مى‏انباشت...
‏كنار روستا و روى غدير و بركه‏اى كه زنان از زلال آرام آن،آب بر مى‏داشتند،اينك نسيم نوازشگر از گذار آرام خود موج مى‏افكند،و چند پرستو،شتابناك و پر نشاط،از روى آن به اينسوى و آنسوى مى‏پريدند و هر از چند گاه،سينه‏ى سرخ خويش را كه گويى از هرم گرماى سجيل عام الفيل‏ (3) ‏،هنوز داغ بود،به آب مى‏زدند...كمى آنسوتر،تك نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمت‏بوسه بر خاك آن مى‏زد و آرام آرام مى‏گريست...و زير لب چيزهايى مى‏گفت.از كلام او،آنچه نسيم با خود مى‏آورد،گويى اين كلمات و جملات شنيده مى‏شد:
‏-درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پيامبر...خدا تو را-كه چنان دور از زادگاه خويش،فرو مردى-،با رحمت‏خود همراه كناد...اينك،من،حميده،عروس توام،كودكى از سلاله‏ى فرزند تو را در شكم دارم و با دردى كه از شامگاه دوشينه مى‏كشم،گمان مى‏برم كه هم امروز،اين كودك خجسته را،در اين روستا،و در كنار گور تو به دنيا آورم...
2
‏آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاك،شوهرم به من فرموده است كه اين فرزند من،هفتمين، جانشين فرزندت پيامبر،خواهد بود...
‏بانوى من!از خداوند بخواهيد كه فرزندم را سالم به دنيا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخه‏هاى تنها نخل روييده بر آن گور،پائين آمده و بر خاك افتاده بود...
‏حميده،سنگين و محتشم برخاست،دنباله‏ى تن پوش خود را كه از خاك گور،غبار آلود شده بود،تكانيد،يك دستش را روى شكم گذارد و به گونه‏يى كه زنان باردار راه مى‏پيمايند،سنگين و با احتياط و آرام به روستا شتافت...
‏ساعتى بعد،هنگامى كه آفتاب،بر بلند آسمان ايستاده بود و كبوتران روستا،در چشمه‏ى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مى‏شستند،صداى هلهله‏اى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خيال من از كنار بركه،مى‏ديد كه برخى زنان،از كوچه‏هاى روستا،شتابناك و شادمانه،به اينسوى و آنسوى مى‏دويدند...
‏آه،آنك،دو زن،با همان شتاب به كنار بركه مى‏آيند با ظرفهاى سفالين بزرگ،تا آب بردارند...
‏خيال من گوش مى‏خواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مى‏گويند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت كودكشان فرموده‏اند:
‏«پيشواى بعد از من،و بهترين آفريده‏ى خداوند ولادت يافت...‏ (4) ‏»
‏-آيا نفهميدى كه نامش را چه گذارده‏اند؟
‏-فكر مى‏كنم،حتى پيش از ولادت،او را«موسى‏»نام نهاده بوده‏اند.
‏چشم خيال من،بى اختيار،فرا سوى بركه،در صحرا به چوپانى افتاد كه بى خبر از آنچه در اين روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خويش،به پيش مى‏راند...
‏و يك لحظه،خيالم گمان برد كه چوپانك،موسى است و آنجا صحراى سينا و از خيال گذشت: اين موساى تازه مولود،مگر در مقابله با كدام فرعون زمان،به دنيا آمده است...؟!
‏امام و حكومت عباسيان
‏امام موسى بن جعفر الكاظم (ع) 4 ساله بودند كه بساط حكومت جابرانه‏ى امويان بر چيده شد.
3
‏سياست عرب زدگى امويان،چپاول و زور و ستم،روش‏هاى ضد ايرانى حكومتشان،مردم و بويژه ايرانيان را كه خواستار تجديد حكومت داد خواهانه‏ى اسلام راستين،بويژه در ايام خلافت كوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امويان بر انگيخت و در اين ميانه كارگزاران سياسى وقت،ازين گرايش مردم،خاصه ايرانيان به آل على (ع) و حكومت على وار،سوء استفاده كردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امويان را به كمك ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اريكه‏ى سلطنت نشانيدند.‏ (5) ‏و بدينگونه،يك سلسله‏ى تازه‏ى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشينى پيامبر در 132 هجرى قمرى روى كار آمد كه نه تنها در ستم و دورويى و بى دينى،هيچ از امويان كم نداشتند بلكه در بسيارى از اين جهات،از آنان نيز پيش افتادند.
‏با اين تفاوت كه اگر امويان دير نپاييدند،اينان تا 656 هجرى قمرى يعنى 524 سال در بغداد، بر همين روال،بر مردم،خلافت كه نه،سلطنت كردند.
‏بارى،پيشواى هفتم،در دوره‏ى عمر خويش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانيقى،هادى، مهدى و هارون را با همه‏ى ستمها و خفقان و فشار آنها،دريافتند.
‏براى آينه‏ى جان امام،تنها غبار نفس اهريمنى اين پليدان جابر،كافى بود تا زنگار غم گيرد و به تيرگى اندوه نشيند تا چه رسد به اينكه،هر يك از اينان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسيار بر پيكر و روح آن عزيز،وارد آوردند و هر چه نكردند،نتوانستند،نه آنكه نخواستند.
‏ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانيقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا كرد و ابو مسلم را كشت و چون خلافتش پا گرفت از كشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادره‏ى اموال آنان لحظه‏اى نياسود و اغلب بزرگان اين خاندان و در راس همه‏ى آنها حضرت امام صادق را از بين برد...
‏مردى،خونريز و سفاك و مكار و به شدت حسود و بخيل‏و حريص و بيوفا بود،بيوفايى او در مورد ابو مسلم كه با يكعمر جان كندن او را به خلافت رسانده بود،در تاريخ ضرب المثل است.
‏هنگامى كه پدر بزرگوار امام كاظم را شهيد كرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حكومت‏خفقان و رعب و بيم منصور،در ستيز بود و مخفيانه،شيعيان خويش را سامان مى‏داد و به امور آنان رسيدگى مى‏فرمود.
‏منصور در 158 هلاك شد و حكومت‏به پسرش مهدى رسيد.سياست مهدى عباسى،سياستى مردم فريب و خدعه آميز بود.
5
‏زندانيان سياسى پدرش را كه بيشتر شيعيان امام كاظم بودند،بجز عده‏ى كمى،آزاد كرد و اموال مصادره شده‏ى آنان را،باز پس گردانيد.اما همچنان مراقب رفتار آنان مى‏بود و در دل بديشان سخت دشمنى مى‏ورزيد.حتى به شاعرانى كه آل على را هجو مى‏كردند،صله‏هاى گزاف مى‏داد،از جمله يكبار به‏«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به‏«مروان بن ابى حفص‏»صد هزار درهم داد.
‏در خرج بيت المال مسلمين و عيش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 ميليون درهم خرج كرد‏ (6) ‏شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضيلت و تقوا و دانش و رهبرى مى‏درخشيد،مردم‏گروها گروه پنهانى بدو روى مى‏آوردند و از آن سر چشمه‏ى فيض ازلى،عطش معنوى خويش را فرو مى‏نشانيدند.
‏كارگزاران جاسوسى مهدى،اين همه را بدو گزارش كردند،بر خلافت‏خويش بيمناك شد، دستور داد تا امام را از مدينه به بغداد آورند و محبوس سازند.
‏«ابو خالد زباله‏اى‏»نقل مى‏كند:«...در پى اين فرمان،مامورينى كه به مدينه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.
‏امام در فرصتى كوتاه،دور از چشم مامورين،به من دستور دادند چيزهايى براى ايشان خريدارى كنم.من سخت غمگين بودم،و بديشان عرض كردم:از اينكه سوى اين سفاك مى‏رويد،بر جان شما بيم دارم.فرمودند:مرا از او باكى نيست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.
‏آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسيار،روز شمارى مى‏كردم تا روز معهود در رسيد،به همان مكان كه فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سير و سركه مى‏جوشيد،به كمترين صدايى،از جا مى‏جستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مى‏سوختم.كم كم افق خونرنگ مى‏شد و خورشيد به زندان شب مى‏افتاد،كه ناگهان ديدم از دور شبحى هويدا شد،دلم مى‏خواست پرواز كنم و به سويشان بشتابم،اما بيم داشتم كه ايشان نباشند و راز من بر ملا شود.
‏در جاى ماندم،امام نزديك شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بين و عزيزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شك مكن،...و ادامه دادند:
‏بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار ديگر باز نخواهم گشت.و دريغا كه همانگونه شد كه آن بزرگ فرموده بود...»‏ (7)
‏بارى در همين سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى كرد،حضرت على بن ابيطالب (ع) را در خواب ديد كه خطاب به او اين آيه را مى‏خوانند: فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم

 
دسته بندی: دانش آموزی و دانشجویی » دانلود تحقیق

تعداد مشاهده: 4082 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.zip

فرمت فایل اصلی: .doc

تعداد صفحات: 30

حجم فایل:35 کیلوبایت

 قیمت: 8,000 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل