تحقیق انسان و کرامت او 21 ص

دسته بندي : دانش آموزی و دانشجویی » دانلود تحقیق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل :  word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 21 صفحه

 قسمتی از متن word (..doc) : 
 

2
2
‏ ‏انسان ‏و کرامت او
‏ ‏آفریده ها‏ ‏، همه کریم هستند ( 1 ) . کرامت هر پدیده به برخاستن از هستی و اتصال به هستی هوشمند است‏ .‏ (2 ) ‏ ‏بنا بر این اتصال، هر پدیده ای آزاد است و تا وقتی از ، خدا، از آزادی خویش، غافل نمی شود، کریم است . صفت کریم‏ ‏ که انسان جسته است، ‏به ورود در ابتلی (3 ) و به ‏تسلیم حکم زور نشدن است (‏4‏ ) ‏، به همه پدیده های هستی را کریم دانستن و کرامت هر آفریده را رعایت کردن است ( ‏5‏ ) . انسان کریم ‏می ماند ‏ ‏و اکرم می شود ‏به تقوی ‏(‏6‏ ) . ‏ ‏و تقوی تحقق پیدا می کند به « آزاد و آزادتر شدن از راه رشد » ( ‏7‏) ‏،‏ به پیشی گرفتن در علم ، در دادگری، در خدمتگزاری ، در دوستی ‏و... و به عمل به همه حقوق انسان (‏8‏ ) و ‏ ‏افزودن بر کرامت خویش به ‏تکریم ‏ همه پدیده ها ‏و بر انگیختن آفریده ‏ها ‏بر افزودن بر کرامت ‏، تحقق پیدا می کند‏. ‏از آن رو فرمود « در دین اکراه نیست » که ‏هم دین روش زور و خشونت زدائی است و هم ‏ ‏بکار بردن ‏هر ‏اکراهی ‏ ، کرامت را با خواری جانشین کردن است. به سخن دیگر، کریم صفت خداوند است و همچون صفات دیگر‏ش‏، در انسان ، هست ‏׃ حقوق و استعدادها‏ ذاتی انسانند. اما چنان نیست که اگر آدمی از آنها غافل شد، ‏اگر راه رشد را باز گذاشت و در بیراهه ویرانگری افتاد، استعدادهای او تباه نشوند و زندگی که نه عمل به حقوق شد، ویرانی بر ویرانی نیفزاید و زندگی انسان و محیط زیست او را تباه نگرداند.
‏ ‏کرم ‏خداوند‏ در حق انسان و همه آفریده ها ، آزاد و کریم آفریدن آنها است : او،‏ داستان آفرینش انسان را در قرآن ، این سان آغاز می کند : به فرشتگان می گوید قصد دارد بر روی زمین خلیفه ای قرار دهد . فرشتگان می پرسند آیا می خواهی کسی را قرار بدهی که در آن فساد کند و خونها را بریزد ؟ خداوند به آنها پاسخ می دهد آنچه را من می دانم شما نمی دانید (‏9‏) بدین‏ ‏سان انسان با حق خليفة اللهی آفريده شد و بر زمين قرار گرفت ‏:‏
‏خليفة الله :
‏ تاريخ از ديدگاه قرآن ، يک رشته جانشين شدنها است : هر نوبت قومی از خود بيگانه می شود و به ‏بی‏راه‏ه‏ تخريب خود و طبيعت می افتد . قومی ديگر به حق خلافت خويش عارف می شود و ، به بعثت، انسان را از بيراهه مرگ و ويرانی . به راه زندگی و رشد ‏در آزادی ‏باز می آورد . بدين قرار ، ‏جریان ‏ تاريخ ‏ هستی ، جریان رشد است. کرامت انسان به ایفای نقش رهبری در این جریان است. ‏اما‏، بسا انسانها از فطرت خویش غافل و‏،‏ در روابط قوا ، از خود بیگانه و آلت قدرت ویرانگر می شوند. ‏با وجود این‏ ، بنا بر فطرتی که انسان را است ، جریان تاریخ ‏ گذار از انحطاط به رشد است . چنانکه اگر قومی به بيراهه انحطاط افتاد ، قوم ديگری به انقلاب روی می آورد و راه رشد را بر انسانيت می گشايد . ( ‏10‏ ) حتی وقتی تمامت يک قوم به ‏بی‏راه‏ه‏ ستم می روند ، اندک شماری از آنها که راه هدايت جسته اند و به راه زيستن در آزادی و کرامت ‏افزائی‏ ‏از رهگذر‏ رشد ‏باز‏آمده اند ، ‏برحق و مقام ‏خليف‏ة‏ ‏اللهی‏ بر روی زمين‏ ، عارف ‏ ‏( 11 ) ‏و‏ بانی انقلاب می شوند و ‏حيات انسان‏ها‏ در آزادی و رشد ‏ ادامه می يابد‏:
‏ جدا کننده ‏راه‏ زندگی از ‏بیراهه‏ مرگ ‏در ویرانگری ‏چيست ؟ ‏تکرار کنیم که ‏انسان‏ ‏ آزاد کریم ‏است‏. پس‏ کرامت ‏او‏ ‏در گرو تک‏ریم خو‏د‏ و همه پدیده های هستی است ‏.‏ غفلت از کرامت هر پدیده ای غفلت از کرامت خویش‏ است. اما ‏این غفلت ‏فرآورده ‏ تسلیم شدن به حکم زور‏ است‏ . ‏وقتی غفلت همگانی می شود، فساد جهان شمول ‏می گردد (‏12‏ ) . ‏به سخن دیگر ، ‏قهر و فقر زندگی اکثریت بزرگ انسانها ‏و‏ محیط زیست آفریده ها را تباه می کند. انسانها نه تنها هستی را شئی می گردانند که خود نیز جریان شئی شدن را شتابان به پیش می روند. بارز ترین نشانه آن جانشین کردن کر‏امت فطری با کرامت صوری است. ضابطه تکریم قدرت‏ مداری است .
2
2
‏ ‏لذا، ‏هر استکباری با استضعافی و هر بزرگ نمائی با تحقیری همراه می شو‏ن‏د. چون بدون تخریب قدرت نیست ، پس بدون تحقیر ، تکبیر نیست . نه تنها در این معنی که هرکس بزرگی جستن خویش را در‏ گرو خوار کردن ‏دیگری می بیند که‏، ‏ وخامت بارتر ، ‏ او در نمی یابد که ‏گم کردن کرامت ‏از ‏ بیمقدار شدن در جریان اینهمانی جستن با قدرت و آلت آن گشتن است ‏. او‏ تجسم خواری‏ ‏گشته‏ ‏و می پندارد ‏ بزرگی ‏جسته است‏. ‏رها شدن از خواری همگانی ‏و‏ از قهر و فقر بر خود افزا، موکول به باز شناختن فطرت خویش یا پیروی از قاعده « تغییر کن تا تغییر دهی » است. (‏13‏ )
‏ ‏ ‏بدین انقلاب ، انسان کرامت‏ی‏ را باز می یابد که ویژه ‏او ‏است : امانت خداوندی به همه آفریده ها پیشنهاد شد و تنها ا‏ن‏سان بود که آن را پذیرفت ( 1‏4‏ ) . این امانت مسئولیت امامت رشد در آزادی است ( ‏15‏ ) . نه تنها تصدی رشد خویش که رهبری ‏رشد آفریده ها و عمران طبیعت .‏ ‏بدین قرار، ‏ رشد ‏انسان و آفریده ها در آزادی - نه چون رشد قدرت که خشونت بر خشونت و ویرانی بر ویرانی و فقر بر فقر و نابرابری برنابر‏ابر‏ی می افزاید - ‏واقعیت پیدا می کند ‏: جریان رشد تمامی پدیده های هستی ، یک جریان است. ‏اگر بخشی غنی شد و بخشی دیگر فقیر گشت‏ ‏، اگر انسانها گمان بردند ثروت بر ثروت می افزایند‏ ‏ اما طبیعت ویران شد، جریان ، جریان رشد نیست، جریان بندگی قدرت را ‏ ‏به پیش رفتن است ‏. ‏پس‏، جدا کننده مشی زندگی ‏در آزادی ، ‏از مشی مرگ در ویرانگری، ‏لااکراه است‏ ‏:
‏ ‏ ‏ ‏در حقیقت،‏ ‏برای آنکه همه پدیده ها کرامت خویش ‏را ‏از دست ندهند و در جریان رشد، بر آن بیفزایند، بر انسان است که نقش خویش را ، بعنوان خلیفه خدا ، ایفا کند. غفلت از این حق و نقش، انسان را رهبر مشی مرگ در ویرانگری همه پدیده ها می کند. در جهان، خواری بر خواری افزوده می شود . لحظه مرگ، لحظه تهی شدن ‏از کرامت می گردد ‏׃ ‏ ‏انسانها بر فطرت آفريده می شوند و با صفت و حق خليف‏ة‏ ‏اللهی ‏آفريده می شوند . اما آنکس که توحيد را بمثابه اصل راهنما گم می کند و بر اين يا آن ثنويت در بيراههِ ‏قدرتمداری ‏ می شود ، از فطرت بيرون می رود ، خليفه اللهی را از دست می دهد و آلت کفر يا باورهايی می شود که ترجمان اصالت زور هستند‏. ‏ ‏ا‏و کرامت از دست می دهد ‏و خواری می یابد ‏( ‏16‏ )
‏" او شما را خليفه بر روی زمين قرار داد . هر کس کفر می ورزد ، به کفر خويش تباه می شود .‏..‏کفر ‏کافران تنها زيانهای آنها را افزون می کند‏ ‏"
‏ بدین قرار، ‏ هشدار خداوند صریح است ‏׃ ‏کفر ورزیدن ، خلیفة اللهی را از یاد بردن ، از آزادی خویش غافل شدن ، صفت کریم را از دست دادن و خوار شدن ‏و زیان دیدن و ‏زیان رساندن ‏است (‏ ‏17‏ )
‏تاريخ با پيرو‏ز‏ی زورپرستان پايان نمی پ‏ذ‏يرد‏ :
‏جريان تاريخ ادامه می يابد . در پی هر انحطاطی ، قيامی به حق و برای حق روی می دهد . سر انجام توحيد اصل راهنمای همه انسانها می شود . حق می آيد و باطل می رود . و اهل توحيد ، خليفه های خدا بر روی زمين می شوند : ( ‏18‏ )
‏ " و خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده اند و عمل صالح می کنند ، وعده کرده است آنها را خليفه های روی زمين بگرداند . "
‏ ‏ اين قاعده عمومی تنها ترجمان تجربهِ تاريخ نيست : هر چند قاعده نسبت به گذشته صدق می کند . توضيح اينکه اقوامی از ميان رفته اند . اما انسانها ، به يمن بعثت ها ، به حيات خويش ادامه داده اند . حيات ادامه يافته است اما از کجا بدانيم که قاعده نسبت به آينده نيز صدق می کند . به سخن ديگر از کجا آدميان طبيعت و انسانها بر جا بمانند ، تا مؤمنان نيکوکار خليفه های خدا بگردند ؟
‏سرنوشت انسان و مسئوليت امانتی که پذيرفته است ؟ :
2
4
‏ انسان از گلی سرشته شد که مجموعه حيات پذير کاملی بود . روح خدا در او دميده شد ( ‏19‏ ) و فطرتی پيدا کرد که خدائی است ( ‏20‏ ) در متناسب ترين اندازه ها ساخت گرفت و زيباترين صورت را يافت ( ‏2‏1‏ ) و خدا آفرينش او را به خود تبريک گفت ( ‏2‏2‏ ) او را بر فطرت آفريد ، چرا که فطرت توحيد است ( ‏23‏ ) و حيات بدون توحيد در وجود نمی آيد . در بهترين اندازه ها آفريد و آفرينش او را بخود تبريک گفت . زيرا تمامی هستی را در وجود کوچک او خلاصه کرد ( ‏24‏ ) و خليفه خود بر روی زمين گرداند و هدايت شدن را در عهده خود او نهاد . ‏او و همه پدیده ها را کریم آفرید و او را به تکریم خویش و همه پدیده ها خواند. انسان خود داوطلب این مسئولیت شد. پدیده های دیگر تن به این مسئولیت ندادند ‏׃
‏ اما اگر قرار باشد در جريان زمان ، زمين از خليفه های خدا - کسانی که به حق خليفة اللهی عارف هستند - خالی نشود ، بايد آفريده ها يی مسئوليت اين امانت را بپذيرند . خدا امانت را به همه آفريده ها پيشنهاد کرد و انسان بود که آن را پذيرفت :
‏ " همانا امانت را به آسمانها و زمين و کوه ها پيشنهاد کرد . همه بيم کردند و از بر دوش گرفتن آن خود داری کردند . انسان بر دوش گرفت و همانا با نادانی و ستم "
‏ اين " امانت " نوعی رهبری ( امامت ) ، ‏به یمن عقل ﺁزاد، است. ‏رهبری بيانگر خليفة اللهی و تضمين کننده تداوم آن است . از آنجا که انسان عهده دار اين رهبری و با تمام اعضای خويش مسئول ﺁن می شود ( ‏25‏ ) پس بايد صفات خدائی و بعد معنوی داشته باشد . توانائی ‏های خویش را بپرورد ‏ و موجودی نسبی و فعال باشد که در پهنه ای گسترده تا بی نهايت ، در صيرورت است ‏. در این پهنه گسترده ، نقش امامت را برای همه پدیده ها بر عهده گرفتن، نیاز به داشتن استعدادها و حقوق دارد. استعدادهای او، صفات ثبوتیه خداوندند ‏:
‏ خدا به انسان اسماء آموخت ( ‏2‏6‏ ) بدو آنچه نمی دانست و بيان و کتابت آموخت ( ‏27‏ ) استعداد دانش جويی داد . به او هوش و عقل داد ‏و صاحب بصیرت بر خویشتن گرداند و قوه تمیز عمل نیک از عمل زشت داد‏. نشانه های خود را بر او بنمود تا ‏عقل‏ را بکار اندازد ( ‏18‏ ) . او را قوه ابداع و خلاقيت و صنعت و استعدادهای ديگر بخشيد . اما از انسان ها، يکی کار پذير ، ديگری فعال شدند . يکی استعدادها را در رشد بکار برد و ديگری، به ساختن دروغ و زور، استعدادهای خويش ‏را ‏تباه گرداند ( ‏29‏ ) . به انسان فطرت عدالت جو داد او را به عدالت و قسط خواند . ( ‏30‏ ) ‏بدو، استعداد رهبری داد و ‏او را امام و آزاد و هدف دار آفريد . ( ‏31‏ ) راه رشد را از راه سرکشی جدا کرد ( ‏32‏ ) و هدايت خويش را به مؤمن و کافر داد . به انسان هشدار داد اگر از راه رشد بيرون برود ، به بيراههِ زيادت طلبی ( ‏33‏ ) می افتد و آن را تا مرگ و ويرانی پيش ميرود .
‏ با اينهمه اين انسان کامل نيست . او می تواند از فطرت خويش بدر رود . انسانی است که ضعيف و بی قرار آفريده شده است ( ‏34‏ ) . اگر بر فطرت بماند از ضعف به قوت می رسد‏ و بر کرامت خویش می افزاید‏ . اما اگر‏، در پندار و گفتار و کردار‏ توحيد را با ثنويت جانشين کند، ‏عقل او از ﺁزادی که دارد غافل می شود و با راهنما کردن ثنویت ، قدرتمدار می شود و ‏نيروهای حياتی را به زور مرگ آور بدل می کند و ستمکار می شود و بیراههِ ضعف را تا مرگ و ويرانی می رود .
‏ قرآن در تشريح چگونگی از خود بيگانه شدن انسان ، واقعيتی را خاطر نشان می کند که انسانها همچنان از آن غفلت می کنند :

‏حقوق انسان ذاتی او و سلب نکردنی هستند‏ :
‏ هر انسانی خليفهِ خدا ، امام و آزاد بدنيا می آيد . پيش از آنکه به دينی يا مرامی در آيد ، صاحب حقوق و مسئول دفاع از حقوق خويش و حقوق هر فرد ديگری با هر دين و مرام و هر نژاد و رنگ و ملت و قوم و قبيله‏ و مسئول کرامت خویش و تمامی پدیده ها‏ است . به سخن ديگر حقوقی که او دارد ، اعطائی نيستند . تابع در آمدن او به اين يا آن دين نيستند . بهر دينی در آيد ، اين حقوق را از دست نمی دهد . چرا که در دين اکراه نيست (
2
4
‏35‏ ) و گرويدن به دين ، حقی از حقوق او است . همانطور که در حقوق بشر در قرآن می خوانيد ، شرط برخورداری از اين حقوق اين نيست که مسلمان بشود و نيز نمی گويد اگر اسلام نپذيرفت يا بدان در آمد و سپس آن را ترک گفت ، حقوق خود را از دست می دهد .
‏ اما آن واقعيت که قرآن می آموزد و اين آموزش را انسان ها از ياد ميبرند ، اينست : تا وقتی انسان‏ها‏ بخواه‏ن‏د ‏ آزاد بمانند‏، هيچ قدرتی ‏پدید نمی آید تا بتواند‏ آزادی و حقوق ‏آنها‏ را سلب کند . ‏زمانی هم که بیشتر انسانها از خود بیگانه می شوند و آزاد‏ی‏ و حقوق و بنا بر این کرامت خویش را از یاد می برند و قدرت را پدید می آورند، این قدرت نمی تواند کسانی را ‏از‏ آزاد‏ی‏ و حقوق خویش ‏ محروم کند که آنها ‏را از یا‏د‏ نمی برند‏ ‏. ‏کرامت هر انسان را هیچ موجود دیگری‏، هیچ قدرتی ‏ نمی تواند از او بستاند. تنها خود او است که می تواند کرامت خویش را از یاد ببرد و خواری گزیند. ‏انسان خليفهِ خدا و امام خلق شده است . وقتی از توحيد بدر می رود ، خليفه زور و امامِ شرک می شود و حقوق خويش و انسانهای ديگر را از ياد می برد ‏׃ خوار می شود و خوار می کند.‏ ‏
‏ بدين قرار هيچ انسانی نمی تواند خود را از مسئوليت رعايت نشدن حقوق خويش مبری کند . و نيز ، به اين عذر که تنها است و بر جهان قدرتهای ستمگر حاکمند ، نمی تواند وظيفهِ خويش را در دفاع از حقوق خو‏د‏ و حقوق فرد فرد انسانها ‏و همه پدیده های هستی ‏بر زمين بگذارد .( ‏36‏ ) وقتی انسانی به دفاع از حقوق بر می خيزد ، خليفهِ خدا در روی زمين می شود و چون فطرت انسان را باز می گويد ، بگونه ابراهيم ( ‏37‏ ) ، سخنگوی تمامی انسانيت می ‏شو‏د . و چون خليفهِ خدا است ، تنها نيست ، خدا با اوست و سر انجام پيروز می شود . ‏خدا با او است وقتی او از بیان آزادی غافل ‏ن‏شود و بدین غفلت، بیان آزادی را در بیان قدرت از خود بیگانه نکند و راهبر ‏عقل خود نگرداند و ‏پندار و گفتار و کردار خویش ‏ترجمان قدرت نسازد . ‏
‏ اما چرا آزادی و حقوق ذاتی انسان هستند ؟ زيرا آزادی و حق را جز بر اصل توحيد نمی توان در تصور آورد و تعريف کرد . بر اصل ثنويت ، حق و آزادی به لباس باطل در می آيند . برای مثال بر اصل ثنويت می گويند : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که، از ﺁنجا، آزادی ديگری شروع می شود . اما آيا دانش هر کس ‏هم ‏آنجا تمام می شود که دانش ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا ابداع و خلاقيت هر کس ‏هم ‏جائی تمام می شود که ابداع و خلاقيت ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آيا خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... هر کس ‏هم ‏آنجا تمام می شود که خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... ديگری، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ پس تعريف آزادی بايد در برگيرنده زور و بکار بردن آن نيز باشد ، تا بتوان گفت : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که آزادی ديگری ، از ﺁنجا، شروع می شود . اما زور نبود آزادی است و با جبر ملازمه دارد . اگر آزادی عبارت شود از بکار بردن زور ، پس هر فرد در زندانی که «آزادی» فردهای ديگر است ، زندانی می شود . رابطه ها ، رابطه قوا می گردند و بديهی است ، که قوی ترها وارد قلمرو "آزادی " ضعيف ترها می شوند . بر اصل روابط قوا ، آزادی و حقوق انسانی و حيات انسان و طبيعت هستند که قربانی می شوند .
‏ آزادی و حقوق بر اصل توحيد تعريف دقيق خويش را پيدا می کنند : ‏آن آزادی که به تعریف نمی آید اما چون نسیم می توان حس‏ش‏ کرد،‏ آزادی است که ‏ ‏عقل ، در لحظه خلق، در لحظه اینهمانی جستن به هستی ، می یابد. از این رو، ‏انديشه و عمل خالی از زور ، ‏صفت‏ آزاد ‏می جویند‏ ( ‏38‏ ) ‏. از این رو، آزادی حدگذار نیست ، حد و مرز بردار است : آزای هرکس مرز آزادی دیگری نیست ، ‏ فراخنای آزادي ديگر ‏است‏. بدين قرار ، وقتی هستی بر فطرت آفريده شده است و فطرت توحيد است ، آزادی و حقوق ترجمان توحيد و بنا بر اين ذاتی انسان و غير قابل سلب هستند .

 
دسته بندی: دانش آموزی و دانشجویی » دانلود تحقیق

تعداد مشاهده: 4111 مشاهده

فرمت فایل دانلودی:.zip

فرمت فایل اصلی: .doc

تعداد صفحات: 21

حجم فایل:50 کیلوبایت

 قیمت: 8,000 تومان
پس از پرداخت، لینک دانلود فایل برای شما نشان داده می شود.   پرداخت و دریافت فایل